داستان کوتاه رضایت از زندگی

پادشاهی که یک کشور بزرگ را حکومت می کرد،

باز هم از زندگی خود راضی نبود؛اما خود نیز علت را نمی دانست

روزی پادشاه در کاخ امپراتوری قدم می زد.

هنگامی که از آشپزخانه عبور می کرد، صدای ترانه ای را شنید.


موضوعات مرتبط: داستان های کوتاه و آموزنده ، ،
برچسب‌ها: داستان کوتاه رضایت از زندگی , داستان کوتاه کوتاه , داستانک , ,

ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه 16 آبان 1391 | 22:46 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 36 صفحه بعد

.: Weblog Themes By VatanSkin :.